سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://badbadak.ParsiBlog.com
 

کامواهای رنگی ما

پیرزن در حال بافتن جاده ای طولانی بود ، جاده ای که راه سرنوشت کسی بود .

پیرزن می بافت و می بافت ، بدون اینکه دانه ای را جا بگذارد .

کودکی خیلی ، خیلی کوچک ، نزدیک پیرزن شد .   

ـ‌ خانم ، سرنوشت من را هم ، می بافید ؟

پیرزن ، لبخندی زد و گفت : هنوز کاموای تو را از زمین به من ندادند .

کودک با چشمانی که برق انتظار در آن بود ؛ به نقطه ای از زمین خیره شد .


[ سه شنبه 91/4/27 ] [ 1:30 عصر ] [ --- ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

من در چهاردهمین روز از ماه شهریور سال 1376 در شب پا به این جهان عجیب گذاشتم و بنابرخواسته ی والدینم نام مرا طیبه گذاشتند. دوستان عزیز، لطفا به مطالب این وبلاگ دست نزنید مگر بااجازه ی بنده. حتی شما دوست عزیز آره خود شما. وخواهشمندم با رعایت کردن این مورد از هدر رفتن بنزین دوستان پلیس جلوگیری فرمایید . متشکرم.
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب
دریافت کد شکل ایکون



بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 21
کل بازدیدها: 62358